، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

ساراجون

آدمهایی هستند که ...

آدم هایی هستند که ... وقتی شادی کنارت نیستند ، چون حسودند ... وقتی غمگینی در آغوشت نمی گیرند ، چون خوشحالند ... وقتی مشکل داری به ظاهر همدردند اما در واقع بی خیال تو هستند... اما ...وقتی مشکل دارند با تو خیلی مهربونند ... اینها "بدبخت ترین" انسانهای روی زمینند
24 اسفند 1391

تبریک سال نو

این روزا که داره عید خودشو توی ریه های ما جا میکنه احساس میکنم خدا اون بالا ما بنده ها رو بیشتر دوست داره با اومدن عید یادمون میفته که توی امسال چندتا دل شکوندیم و به چه کسایی خوبی کردیم خوبه چرتکه دست بگیریم و حساب زندگیمون رو داشته باشیم ببینیم با خدا چند چندیم ببینیم چطوری توی سال جدید میتونیم  به خلق خدا خوبی کنیم سال خوبی رو براتون آرزو میکنم شاد باشیم مامان سارا سعی میکنه توی سال گذشته اگه  دل کسی رو شکسته یا ناراحت کرده دیگران رو ویا.....   یا برعکس اگه کسی دل مامان ساراجون رو شکسته  یا ناراحتش کرده ویا ....... همه رو...
23 اسفند 1391

تبریک سال نو

پیشاپیش سال نو مبارک یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهم باشند یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باش ...
23 اسفند 1391

برای تو می نویسم

برای تو می نویسم بعد از مشکل جسمی که برام بوجوداومد و دکتر گفت بخاطر سلامتی ات باید بچه دار بشی برای دومین بار  و سختی های دوران بارداری با توجه به شاغل بودن و وجود داداش رضا و دانشگاه  خیلی سخت بود حتی فکر کردنش یکسالی طول کشید که تصمیم گرفتم تو رو درون وجود خودم پرورش بدم ولی وقتی دکتر گفت نی نی داری من و بابات اصلا باورمون نمی شد خیلی خوشحال بودیم و رضا از مادوتا خوشحال تر وقتی سه ماهه بودی و دکتر گفت بخاطر مشکلی که دارم احتمال سقط جنین هست چشام پراز اشک شده بود و تا یه هفته مدام کارم گریه و پکر بودم چون تازه بهت انس پیدا کرده بودم و کم کم داشتم وجودت رو حس میکردم ...
3 اسفند 1391

نوشته ای از ارمابومبک

نوشته ای از : اِرما بومبک   اگر می توانستم یک بار دیگر به دنیا بیایم کمتر حرف می زدم و بیشتر گوش می کردم دوستانم را برای صرف غذا به خانه دعوت می کردم حتی اگر فرش خانه ام کثیف و لکه دار بود و یا کاناپه ام ساییده و فرسوده شده در سالن پذیرایی ام ذرت بو داده می جویدم و اگر کسی می خواست که آتش شومینه را روشن کند نگران کثیفی خانه ام نمی شدم پای صحبتهای پدر بزرگم می نشستم تا خاطرات جوانی اش را برایم تعریف کند و در یک شب زیبای تابستانی پنجره های اتاق را نمی بستم تا آرایش موهایم به هم نخورد ، شمع هایی که به شکل گل رز هستند و مدتها بر روی میز جا خوش کرده اند را روشن می کردم و به نور زیبای آنها خیره م...
23 بهمن 1391

گاهی ...

گاهی با یک قطره لیوانی لبریز می شود گاهی با یک کلام قلبی آسوده و آرام می گیرد گاهی با یک کلمه انسانی نابود می شود گاهی با یک بی مهری دلی می شکند مراقب بعضی یک ها باشیم در حالی که ناچیزند....
8 بهمن 1391

یادمان باشد....

یادمان باشد : وقتی کسی را به خودمان وابسته می کنیم در برابرش مسولیم در برابر اشکهایش شکستن غرورش لحظه های شکستنش در تنهایی و لحظه های بی قراریش ... و اگر یادمان برود ... در جایی دیگر سرنوشت یادمان خواهد آورد...
8 بهمن 1391

خوشبخت ترین

خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی نیستن که آن جور که می خواهن زندگی می کنن آنها کسانی هستن که خواسته های خودشون رو بخاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر میدهن
8 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ساراجون می باشد