، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

ساراجون

سارا خانوم و کتابهاش

سارا خیلی علاقه به کتاب داره و عاشق عکس های کتابها هست داداش رضا که درس میخونه ساراهم علاقه مند شده به کتاب و از مامان و باباش و پرستارش میخواد که براش کتاب بخونند و با دقت گوش میده وقتی از یک داستان و یا شعر کتابی خوشش میاد اون کتاب رو میاره براشون میاره تا براش بخونند شاید بگیم اخه دختر بچه تو ی این سن و سال چه می فهمه از کتاب مامان و بابا لذت میرن از اینکه دختر شون حسابی علاقه به کتاب داره ...
2 بهمن 1392

داداش رضا تولدت مبارک

داداش رضا تولدت مبارک داداش خوبم ازت ممنونم از زمانی که فهمیدی من وجود دارم بسیار خوشحال شدی داداش خوبم ازت مشکرم بابت تمام همراهی هایی که داشتی از ابندای وجودم تا به اکنون داداش نازنینم ازت مشکرم وقتی مامان حالش بود و من باعث این حالت های جسمانی اش می شدم تو درک میکردی و به اون دلداری میدادی وقتی بابا نبود بخاطر موقعیت شغلی اش تو درکنار مامان بودی و برای او به نحو احسن کار انجام میدادی چون می دونستی با وجود من نمی تونه خیلی کارها رو انجام بده و ناتوان شده داداش خوبم ازت مشکرم وقتی که مامان ساعت کاری اش زیاد شده بود و خسته می اومد خونه با تمام بچگی و با تمام خستگی که خودت داشتی و از مدرسه می اومدی از من مواظبت م...
8 آبان 1392

اینم عکس من و داداش رضا توی جنگل گلستان

صبح اول مسافرت مون رسیدیم به جنگل گلستان که هوا بارونی و خیلی قشنگ بود ابرها در میان درختان جنگل بودن و بسیار منظره زیبا و قشنگی بود من و داداش رضا بخاطر اینکه سرما نخوریم لباس گرم  پوشیدیم ...
13 مهر 1392

مسافرت

عصر یکی از روزهای قشنگ تابستانی عازم سفر شدیم به اتفاق مامان و بابا و داداش رضا برای اولین بار یه مسافرت می رفتیم که اعضای خانواده ی خودمون بودن جاتون خالی خیلی خیلی خوش گذشت رفتیم سمت شمال حسابی خوش گذشت و کلی با داداش رضا بازی کردیم و شلوغی ...
13 مهر 1392

شیرین کاری های قشنگ

وقتی از خواب بیدار میشی بجای اینکه گریه کنی لبخند می زنی و دنبال آغوش بابا یا مامان یا داداش رضا هستی که توی بغلشون بری و خودتو براشون لوس کنی اونقدر شیرین و زرنگ هستی که ساعت کار مامان و بابا رو میدونی وقتی صدای ماشین بابا میاد که میخواد پارک کنه جلوی در میای برای استقبالش با لبخندهای قشنگ ات وقتی مامان خسته هست و میخواد بخوابه توی میری روی پشت اش و بپر بازی میکنی وقتی داداش رضا داره درس میخونه و حواس اش به درس اش هست تو یواشکی یه مداد رنگی برمیداری و دفتر اونو خط خط میکنی و صداشو در میاری و بعد خودت میخندی وقتی بهت میگن بخواب که پوشک ات رو عوض کنند روی بالش سرتو میذاری و منتظر هستی وقتی باهات بازی می کنن عشق می کنند و ...
29 مرداد 1392

زیباتر از هر چیز خنده های شیرین توست

وقتی از سرکاربرمیگردم و می بینم اون ساعت روز منتظر من هستی که ببینی و منو با خنده های شیرین ات استقبال می کنی خستگی روزانه ازتن ام درمیاد وقتی از هر چیز و هر کجا ناراحت میشم و تو رو می بینم و بهم می خندی پاک و معصوم هستی خیلی خوشحال میشم وقتی دعوات میکنم و گریه میکنی و درهمون حال باز به من نگاه می کنی و روی از من برنمیگردونی و قیافه ی شیرین و جذابت رو می بینم و بعد ازچند دقیقه ای انگار نه انگار که اتفاقی افتاده زیباتر از هرچیز خنده های شیرین توست دوست دارم توی آسمون ها پرواز کنم چون تو بهترین و پاک ترینی وقتی کار زیاد دارم و باهات صحبت می کنم و اجازه میدی به زندگی و کارهای روزمره ام برسم و ساکت می شینی یه گوشه و با اسباب بازی...
3 مرداد 1392

ساراجون تولدت مبارک

به خاطر امتحانات خرداد ماه مامان سارا اجبارا تولد ساراجون رو به تاخیر انداخت تا دیگه مهمانان دغدغه و نگران امتحانات نباشن این عکس کیک ساراجون البته مامان سارا زمانی که کیک تولد رو سفارش داد گفت که روی کیک بنویسه تولدت مبارک ساراجون اما آقای شیرینی فروش یادش شد ...
2 تير 1392

بمناسبت تولد سارا

بمناسبت تولد سارا مامان و بابا تصمیم گرفتن از تعطیلات استفاده کنند و بیرون شهر برن اونها این دو روز تعطیلات رو به کلات نادری رفتن از قصر خورشید ، قره سو و ارتکند دیدن کردن اینم عکس سارا خانم در آبشار قره سو ...
16 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ساراجون می باشد