دستهای کوچک ات
روزبه روز بزرگتر و عاقل تر میشی شدی همه ی دنیای من اگه چه سالهاست برادرم رو ندیدم و ارزومو اینه که ببینمش و بغلش کنم و یه بار دیگه وجودش رو لمس کنم تو که کوچیک هستی و قد و اندازه ات به نیم متر نمی رسه شدی تمام دنیای من شدی تمام نداشته های من وقتی باهات حرف میزنم و در دل میکنم خیلی خوب می فهمی شدی پدر و مادر ام که بخاطر موقعیت زندگی نبودن تا به من راه و رسم دنیا و زندگی رو یاد بدن شدی برادر و خواهرام که هر کدوم پی زندگی خودشون هستن و خوشی و ناخوشی زندگی خودشون رو دارن وقتی دستم رو زیر چونه ام میزنم و فکر میکنم بهم میگی مامانی ناراحتی چرا ناراحتی از من ناراحتی عاشق این توجه کردن ات هستم با وجود تو نیم وجبی انگا...
نویسنده :
مامان سارا
10:21