دستهای کوچک ات
روزبه روز بزرگتر و عاقل تر میشی
شدی همه ی دنیای من
اگه چه سالهاست برادرم رو ندیدم و ارزومو اینه که ببینمش و بغلش کنم و یه بار دیگه وجودش رو لمس کنم
تو که کوچیک هستی و قد و اندازه ات به نیم متر نمی رسه شدی تمام دنیای من
شدی تمام نداشته های من وقتی باهات حرف میزنم و در دل میکنم خیلی خوب می فهمی
شدی پدر و مادر ام که بخاطر موقعیت زندگی نبودن تا به من راه و رسم دنیا و زندگی رو یاد بدن
شدی برادر و خواهرام که هر کدوم پی زندگی خودشون هستن و خوشی و ناخوشی زندگی خودشون رو دارن
وقتی دستم رو زیر چونه ام میزنم و فکر میکنم بهم میگی مامانی ناراحتی چرا ناراحتی از من ناراحتی
عاشق این توجه کردن ات هستم
با وجود تو نیم وجبی انگاری زندگی ام کامل شده و نیاز به محبت هیچ کسی ندارم
وقتی ظرف می شورم میای با اون دستای کوچولوت کمک می کنی
وقتی لباس تا میکنم ، وقتی جارو میکنم توی همه ی کارها منو یاری می کنی
شدی همدم من
شدی یه تیکه از وجود من
وقتی گریه می کنم
با دستای کوچولوات اشکهامو پاک میکنی و منو بغل میکنی و بوسه بارون
خیلی خوشحالم که خدا تو رو بمن داده
باوجود تو تمام نداشته هام و تمام غم و غصه هام برطرف میشه
نیم وجبی من دنیای تو هرچند که کوچیک هست
اما ارزشش از دنیای ماها بهتره و بیشتره