، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

ساراجون

نوشته ای از ارمابومبک

1391/11/23 11:44
نویسنده : مامان سارا
193 بازدید
اشتراک گذاری
نوشته ای از : اِرما بومبک
 
اگر می توانستم یک بار دیگر به دنیا بیایم کمتر حرف می زدم و بیشتر گوش می کردم
دوستانم را برای صرف غذا به خانه دعوت می کردم حتی اگر فرش خانه ام کثیف و لکه دار بود و یا کاناپه ام ساییده و فرسوده شده
در سالن پذیرایی ام ذرت بو داده می جویدم و اگر کسی می خواست که آتش شومینه را روشن کند نگران کثیفی خانه ام نمی شدم
پای صحبتهای پدر بزرگم می نشستم تا خاطرات جوانی اش را برایم تعریف کند و در یک شب زیبای تابستانی پنجره های اتاق را نمی بستم تا آرایش موهایم به هم نخورد ،
شمع هایی که به شکل گل رز هستند و مدتها بر روی میز جا خوش کرده اند را روشن می کردم و به نور زیبای آنها خیره می شدم
با فرزندانم بر روی چمن می نشستم بدون آنکه نگران لکه های سبزی شوم که بر روی لباسم نقش می بندند
با تماشای تلویزیون کمتر اشک می ریختم و قهقهه خنده سر می دادم و با دیدن زندگی بیشتر می خندیدم
هر وقت که احساس کسالت می کردم در رختخواب می ماندم و از اینکه آن روز را کار نکردم فکر نمی کردم که دنیا به آخر رسیده است
هرگز چیزی را نمی خریدم فقط به این خاطر که به آن احتیاج دارم و یا اینکه ضمانت آن بیشتر است .
به جای آنکه بی صبرانه در انتظار پایان نه ماه بارداری بمانم هر لحظه از این دوران را می بلعیدم چرا که شانس این را داشته ام که بهترین موجود جهان را در وجودم پرورش دهم و معجزه خداوند را به نمایش بگذارم
وقتی که فرزندانم با شور و حرارت مرا در آغوش می کشیدند هرگز به آنها نمی گفتم: بسه دیگه حالا برو پیش از غذا خوردن دستهایت را بشور ، بلکه به آنها می گفتم دوستتان دارم
اما اگر شانس یک زندگی دوباره به من داده می شد هر دقیقه آن را متوقف می کردم ، آن را به دقت می دیدم ، به آن حیات می دادم و هرگز آن را پس نمی دادم
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

آقای نی نی
23 بهمن 91 13:21
سلام دوست من. نوشته خیلی قشنگی بود . تمام جملاتش منو به فکر فرو برد. بارها سعی کردم بی تفاوت باشم . وقتی پسرم با دستان شکلاتی بغلم می آد و لباسمو کثیف می کنه اهمیتی ندم . وقتی تمام خونه ام کثیفه و موهام رو تمام روز شونه نزدم با زنگ خونه نلرزم . وقتی پسرم تمام هیکلشو خاکی می کنه و بعد دستشو توی دهنش می ذاره نترسم ....و وقتی یک روز به اداره نمی ام اهمیتی ندم ....اما انگار وقتی می خوای این طور باشی بقیه نمی ذارن و تو رو به بی تفاوتی و خونسردی متهم می کنن. انگار که این جملات برای روزهای ما و آدمهای اطراف ما معنی نداره اما برای من پر از معنی بود و تلاش می کنم که لذت ببرم . سارا کوچولو خیلی بزرگ و ناز شده .
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ساراجون می باشد