، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

ساراجون

مسافرت ایام نوروز

رو ز 28 اسفند ماه 92 که مامان تعطیل شد و هفته اول عید رو از اداره مرخصی گرفت قرارشد که با دایی جونم به مسافرت بریم صبح روز سی ام اسفند ماه ساعت 4 صبح حرکت کردیم سمت شمال توی مسیر راه بارون می اومد خیلی دلمون میخواست جنگل گلستان رو نگاه کنیم اما جاده ها لغزنده و خیس بود نمی شد در طول راه توقف داشته باشیم نهار ظهر جنگل دلند بودیم و شب هم رسیدم تیرتاش هوا خیلی سرد بود   ...
18 خرداد 1393

سارا خانوم و کتابهاش

سارا خیلی علاقه به کتاب داره و عاشق عکس های کتابها هست داداش رضا که درس میخونه ساراهم علاقه مند شده به کتاب و از مامان و باباش و پرستارش میخواد که براش کتاب بخونند و با دقت گوش میده وقتی از یک داستان و یا شعر کتابی خوشش میاد اون کتاب رو میاره براشون میاره تا براش بخونند شاید بگیم اخه دختر بچه تو ی این سن و سال چه می فهمه از کتاب مامان و بابا لذت میرن از اینکه دختر شون حسابی علاقه به کتاب داره ...
2 بهمن 1392

داداش رضا تولدت مبارک

داداش رضا تولدت مبارک داداش خوبم ازت ممنونم از زمانی که فهمیدی من وجود دارم بسیار خوشحال شدی داداش خوبم ازت مشکرم بابت تمام همراهی هایی که داشتی از ابندای وجودم تا به اکنون داداش نازنینم ازت مشکرم وقتی مامان حالش بود و من باعث این حالت های جسمانی اش می شدم تو درک میکردی و به اون دلداری میدادی وقتی بابا نبود بخاطر موقعیت شغلی اش تو درکنار مامان بودی و برای او به نحو احسن کار انجام میدادی چون می دونستی با وجود من نمی تونه خیلی کارها رو انجام بده و ناتوان شده داداش خوبم ازت مشکرم وقتی که مامان ساعت کاری اش زیاد شده بود و خسته می اومد خونه با تمام بچگی و با تمام خستگی که خودت داشتی و از مدرسه می اومدی از من مواظبت م...
8 آبان 1392

اینم عکس من و داداش رضا توی جنگل گلستان

صبح اول مسافرت مون رسیدیم به جنگل گلستان که هوا بارونی و خیلی قشنگ بود ابرها در میان درختان جنگل بودن و بسیار منظره زیبا و قشنگی بود من و داداش رضا بخاطر اینکه سرما نخوریم لباس گرم  پوشیدیم ...
13 مهر 1392

مسافرت

عصر یکی از روزهای قشنگ تابستانی عازم سفر شدیم به اتفاق مامان و بابا و داداش رضا برای اولین بار یه مسافرت می رفتیم که اعضای خانواده ی خودمون بودن جاتون خالی خیلی خیلی خوش گذشت رفتیم سمت شمال حسابی خوش گذشت و کلی با داداش رضا بازی کردیم و شلوغی ...
13 مهر 1392

شیرین کاری های قشنگ

وقتی از خواب بیدار میشی بجای اینکه گریه کنی لبخند می زنی و دنبال آغوش بابا یا مامان یا داداش رضا هستی که توی بغلشون بری و خودتو براشون لوس کنی اونقدر شیرین و زرنگ هستی که ساعت کار مامان و بابا رو میدونی وقتی صدای ماشین بابا میاد که میخواد پارک کنه جلوی در میای برای استقبالش با لبخندهای قشنگ ات وقتی مامان خسته هست و میخواد بخوابه توی میری روی پشت اش و بپر بازی میکنی وقتی داداش رضا داره درس میخونه و حواس اش به درس اش هست تو یواشکی یه مداد رنگی برمیداری و دفتر اونو خط خط میکنی و صداشو در میاری و بعد خودت میخندی وقتی بهت میگن بخواب که پوشک ات رو عوض کنند روی بالش سرتو میذاری و منتظر هستی وقتی باهات بازی می کنن عشق می کنند و ...
29 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ساراجون می باشد