، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

ساراجون

برای تو می نویسم

برای تو می نویسم بعد از مشکل جسمی که برام بوجوداومد و دکتر گفت بخاطر سلامتی ات باید بچه دار بشی برای دومین بار  و سختی های دوران بارداری با توجه به شاغل بودن و وجود داداش رضا و دانشگاه  خیلی سخت بود حتی فکر کردنش یکسالی طول کشید که تصمیم گرفتم تو رو درون وجود خودم پرورش بدم ولی وقتی دکتر گفت نی نی داری من و بابات اصلا باورمون نمی شد خیلی خوشحال بودیم و رضا از مادوتا خوشحال تر وقتی سه ماهه بودی و دکتر گفت بخاطر مشکلی که دارم احتمال سقط جنین هست چشام پراز اشک شده بود و تا یه هفته مدام کارم گریه و پکر بودم چون تازه بهت انس پیدا کرده بودم و کم کم داشتم وجودت رو حس میکردم ...
3 اسفند 1391

نوشته ای از ارمابومبک

نوشته ای از : اِرما بومبک   اگر می توانستم یک بار دیگر به دنیا بیایم کمتر حرف می زدم و بیشتر گوش می کردم دوستانم را برای صرف غذا به خانه دعوت می کردم حتی اگر فرش خانه ام کثیف و لکه دار بود و یا کاناپه ام ساییده و فرسوده شده در سالن پذیرایی ام ذرت بو داده می جویدم و اگر کسی می خواست که آتش شومینه را روشن کند نگران کثیفی خانه ام نمی شدم پای صحبتهای پدر بزرگم می نشستم تا خاطرات جوانی اش را برایم تعریف کند و در یک شب زیبای تابستانی پنجره های اتاق را نمی بستم تا آرایش موهایم به هم نخورد ، شمع هایی که به شکل گل رز هستند و مدتها بر روی میز جا خوش کرده اند را روشن می کردم و به نور زیبای آنها خیره م...
23 بهمن 1391

گاهی ...

گاهی با یک قطره لیوانی لبریز می شود گاهی با یک کلام قلبی آسوده و آرام می گیرد گاهی با یک کلمه انسانی نابود می شود گاهی با یک بی مهری دلی می شکند مراقب بعضی یک ها باشیم در حالی که ناچیزند....
8 بهمن 1391

یادمان باشد....

یادمان باشد : وقتی کسی را به خودمان وابسته می کنیم در برابرش مسولیم در برابر اشکهایش شکستن غرورش لحظه های شکستنش در تنهایی و لحظه های بی قراریش ... و اگر یادمان برود ... در جایی دیگر سرنوشت یادمان خواهد آورد...
8 بهمن 1391

خوشبخت ترین

خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی نیستن که آن جور که می خواهن زندگی می کنن آنها کسانی هستن که خواسته های خودشون رو بخاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر میدهن
8 بهمن 1391

خوب باشید و خوبی کنید

وقتی پرنده ای زنده است ... مورچه ها را می خورد ! وقتی می میرد ... مورچه ها او را می خورند! زمانه و شرایط در هر موقعیتی می تواند تغییر کند... درزندگی هیچ کس را تحقیر یا آزار نکنید . شاید امروز قدرتمند باشید اما یادتان باشد زمان از شما قدرتمندتر است یک درخت میلیون ها چوب کبریت را میسازد اماوقتی زمانش برسد ... یک چوب کبریت برای سوزاندن میلیون ها درخت کافیست پس خوب باشید و خوبی کنید ...
11 دی 1391

تاب بازی سارا

سلام سارا بزرگتر شده حالا ، میتونه اشیا رو توی دستای کوچولوش بگیره ، تاب بازی کنه و با روروک اش خونه رو دور میزنه ، میره پیش تابش . تاب خالی رو تکون میده و بهش با لذت نگاه میکنه .مامان و بابا و داداشی اش رو میشناسه، توی جمع  هم حسابی مودب و صداش در نمیاد همه میگن وای چه دختر خوبیه  وقتی دیگران غذا میخورن اونم خودشو میخواد توی سفره بندازه و غذا بخوره ، حسابی شیرین شده و دیگران نمیتونن دوری اش رو تحمل کنن هر روز که مامان سارا میاد سرکار اون مهمان داره و بچه های فامیل میان دیدنش . توی جمع های فامیلی سرش دعوایه که کی بغلش کنه چون توی بغل دیگران ساکت و آرومه و بازی میکنه و دو روزی هست ...
11 دی 1391

دوست سارا

سلام دوستان اینم دوست سارا ست که 4 ماه ازش بزرگتره وشبیه هم اند چون هم دوست ساراست و هم دخترخاله اش  هست  اسمش طهورا ست .حرف نمی زنند هردوتایی شون ولی ارتباطشون باهم خوبه و خیلی دوست دارن همدیگه رو . برای خرید همیشه باهم میرن و شبیه هم لباس میخرند در نگاه اول فکر میکنی اینا دوقلو هستن     ...
6 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ساراجون می باشد