تاب بازی سارا
سلام
سارا بزرگتر شده حالا ، میتونه اشیا رو توی دستای کوچولوش بگیره ، تاب بازی کنه و با روروک اش خونه رو دور میزنه ،
میره پیش تابش . تاب خالی رو تکون میده و بهش با لذت نگاه میکنه .مامان و بابا و داداشی اش رو میشناسه، توی جمع
هم حسابی مودب و صداش در نمیاد همه میگن وای چه دختر خوبیه وقتی دیگران غذا میخورن اونم خودشو میخواد
توی سفره بندازه و غذا بخوره ، حسابی شیرین شده و دیگران نمیتونن دوری اش رو تحمل کنن هر روز که مامان سارا
میاد سرکار اون مهمان داره و بچه های فامیل میان دیدنش . توی جمع های فامیلی سرش دعوایه که کی بغلش کنه
چون توی بغل دیگران ساکت و آرومه و بازی میکنه و دو روزی هست که نشستن رو یاد گرفته و براش دنیای اطراف جذاب
شده و از شدت جذابیت شبها خوابش نمیره و به اطراف نگاه میکنه با دقت و هرشب دوسه ساعتی بازی میکنه با
عروسک هاش و مامان اجبارا بیداره هرجند که صبح باید بره سرکار