، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

ساراجون

باران

1391/2/17 11:54
نویسنده : مامان سارا
223 بازدید
اشتراک گذاری

این روزا اینجا بارون زیاد میاد و مامان نی نی عاشق بارون هست و یاد این شعر توی کتاب فارسی دبستان افتاده

باز باران،
با ترانه،
با گهر های فراوان
می خورد بر بام خانه.



یادم آرد روز باران:
گردش یک روز دیرین؛
خوب و شیرین
توی جنگل های گیلان.

کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چست و چابک





با دو پای کودکانه
می دویدم همچو آهو،
می پریدم از لب جو،
دور میگشتم ز خانه.


می شندیم از پرنده،
داستانهای نهانی،
از لب باد وزنده،
رازهای زندگانی.


جنگل از باد گریزان
چرخ ها می زد چو دریا
دانه ها ی [ گرد] باران
پهن میگشتند هر جا.

برق چون شمشیر بران
پاره میکرد ابر ها را
تندر دیوانه غران
مشت میزد ابر ها را.



سبزه در زیر درختان
رفته رفته گشت دریا
توی این دریای جوشان
جنگل وارونه پیدا.


بس گوارا بود باران
به، چه زیبا بود باران!
می شنیدم اندر این گوهر فشانی
رازهای جاودانی، پند های آسمانی؛

“بشنو از من، کودک من
پیش چشم مرد فردا،
زندگانی – خواه تیره، خواه روشن -
هست زیبا، هست زیبا، هست زیبا.”

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ساراجون می باشد