بارون
وقتی بارون میاد حسی خوبی دارم چون تمام بدی و زشتی ها از بین میره
دلم تنگ شده برای قل قل سماور چایی
برای خوابیدن تا ساعت 9-10 صبح
برای یه غذای تازه
برای وقت داشتن برای هر کاری
برای محبت کردن به بچه هام
برای مهمونی های بدون دغدغه و عجله
برای خریدهایی که ساعت و دقیقه مطرح نباشه
برای خونه ی مامانم که برم از صبح تا شب با بچه هام و لذت ببرم
برای زیر بارون بودن بدون توجه به خیس شدن و سرما نخوردن
برای شرکت در عروسی ها که بدون استرس و...
اما تا وقتی که سرکار میام همه ی اینها محاله
محال
غیر ممکن
خدایا میشه یه نظری بکنی به حق بارون امروزات
من بشم مادر بچه هام و این ارزوها عملی بشه
نمی دونم این روزها منتظر یه روزنه ی امید هستم
دوست دارم روزها بگذره هر چه زودتر تا نزدیکتر بشم
به روزنه ها
به امید ان روز
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی