بزرگ شدن ات
خیلی چیزها رو زودتر از سن ات می فهمی
هر روز صبح که میخواستم بیام اداره استرس و نگران بودم که مبادا بیدار بشی و پشت سر من گریه کنی
اینطوری هردومون دچار افسردگی می شدیم اون روز
هر روز صبح که بابا می برد خونه ی مامان جون به عناوین مختلف سرگرم ات می کردن که نفهمی کی بابا بیرون رفت
اما یه اتفاق خیلی جالبه که چند روز پیش افتاد و بزرگ شدن ات رو به همه نشون دادی صبح که از خواب بیدار میشی و می بینی مامان لباس می پوشه ، می پرسی مامان کجا میخواد بره ؟ بابا بهت میگه اداره
به مامان میگی زود برگردی من دلم برات تنگ میشه
از این بابت خیلی خوشحالم چون دیگه استرس و صدای گریه هات توی گوش مون نیست و داری به من و بابا میگی
بابا مامان
من دارم بزرگ میشم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی